دفترچه ممنوع...
تابلوی گرد قرمزی که خط سفید پهن رویش همیشه پیروزمندانه لبخند می زد را زودتر از تمام تابلوهای راهنما یاد گرفتم... خیلی کوچک بودم سر کوچهء خانهء مادربزرگ یکی از همین تابلوها بود... همیشه این کوچه را رد...
View Articleببار ای ابرکم بر من ببار و تازه تر شو
شاید امروز در این دوشنبه که من مثل همیشه نشستم روی صندلی کنار پنجرهء ردیف دوم و کتابم را گذاشتم روی صندلی کناری چون دلم فاصله می خواست و پای راستم را انداختم روی پای چپم و چشم دوختم به دهانی که فارغ از...
View Articleدر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
دیگر مرا نه قدرت شاعرانه نوشتن است و نه توان عاشقانه گفتن... هنوز مخمور و مستم از شراب ناب بودنت... هنوز شوریده ام از شیدایی نفسهای مشتاقت... هنوز می سوزم از آتش تند بوسه های تبدارت... هنوز گم شده ام...
View Articleبگذار زمین به دور خورشید بگردد... من به دور تو
و قتی مدتی طولانی برایت نمی نویسم یعنی بیشتر و بیشتر از همیشه در تب از تو نوشتن می سوزم... یعنی بیشتر و بیشتر از همیشه دلم می خواهد تا تمام ننوشته هایم را پنهان کنم در کنج آغوشت و با بوسه هایم بر روی...
View Articleو ديگر وقت بي گاه است...
نمي توانم بنويسم... هيچ حرفي روي اين صفحهء روشن بند نمي شود... گويي كه بخواهي به زباني غريب حرف دل بزني و بفهمي كه تا چه اندازه عاجزي از حق مطلب را ادا كردن... نه! ديگر نمي توانم بنويسم... بايد روبرويم...
View Article